* مصدق و ملی شدن صنعت نفت
ابتکار و پیشنهاد ملیشدن صنعت نفت، متعلق به مصدق نیست. برخی صاحبنظران تاریخ معاصر براساس اسناد موجود از مشروح مذاکرات کمیسیون نفت مجلس شورای ملی معتقدند حتی تا اواسط سال 29، مصدق موضع موافقی با ملیشدن صنعت نفت نداشته است. البته ما در این بحث بنا را بر روایات خود دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر دوران ملیشدن صنعت نفت قرار میدهیم. وی در زمینه چگونگی مطرحشدن طرح اجرایی بعد از تصویب ماده واحده ملیشدن صنعت نفت در 29 اسفند سال 29 به صراحت میگوید؛ «شنبه هشت اردیبهشت 1330 که روز جلسه مجلس نبود به مجلس شورای ملی احضار شدم. اکثریت نمایندگان هم آمده بودند و میخواستند در جلسه خصوصی به شور و مشورت پردازند و تمایل خود را برای تعیین نخست وزیر به عرض شاهنشاه برسانند. از اینکه گفته میشد آقای حسین علا استعفا داده است تعجب کردم چونکه روز ششم اردیبهشت، شب که به خانه من آمده بودند و می خواستند در یک موضوعی با من مشورت کنند هیچ از این بابت صحبتی نکردند و چون قبل از این ملاقات من در کمیسیون نفت مجلس شورای ملی بودم که طرح 9 مادهای جمعی از نمایندگان که برای ملیشدن صنعت نفت تنظیم شده بود از تصویب کمیسیون گذشت نخست وزیر را از جریان مطلع کردم و تقاضا کردم که روز یکشنبه نهم اردیبهشت در جلسه رسمی مجلس حضور یابند...» (خاطرات دکتر مصدق - ص177)
در فراز دیگری دکتر مصدق چگونگی شکلگیری اندیشه کلی ملیشدن صنعت نفت را این چنین روایت میکند: نمایندگان عضو کمیسیون نفت مجلس- که خود ریاست آن را بر عهده داشت- نتوانسته بودند بعد از چند ماه بحث به فرمولی برای استیفای حقوق ملت برسند؛ «ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع به استیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمی اتخاذ کنند، دکتر فاطمی با من که رئیس کمیسیون بودم مذاکره کرد و گفت با وضعی که در این مملکت وجود دارد استیفای حق ملت کاری است بسیار مشکل، خصوصاً که دولت انگلیس مالک اکثریت سهام شرکت است و به عنوان مالیات بر درآمد هم هر سال مبلغ مهمی از شرکت استفاده می کند و مِن باب مثال در سال 1948 از 61 میلیون لیره عواید خالص شرکت نفت به دولت ایران که مالک معادن نفت است از بابت حقالامتیاز فقط 9 میلیون لیره رسیده در صورتی که دولت انگلیس به عنوان مالیات بر درآمد 28 میلیون لیره استفاده کرده است.» (خاطرات دکتر مصدق - ص229)
* مصدق، چه زمانی قبول کرد که نخست وزیر شود؟
البته توجه دادن خوانندگان به این فرازها از خاطرات دکتر مصدق به این معنی نیست که وی بعد از انتخاب شدن به عنوان نخست وزیر نقش اساسی در پیگیری موضوع ملی شدن نفت ایفا نمیکند، بلکه هدف، صرفاً مشخص شدن معادلات قبل از 29 اسفند 1329 است. آقای دکتر کریم سنجابی فضای سیاسی آن ایام را بدین گونه توصیف می کند؛ «رزم آرا در تابستان 1329 به حکومت رسید و قتل او در اسفند 1329 بود. بعد از کشته شدن او اصل ملی شدن صنعت نفت به صورت ماده واحدهای در آخر اسفند 1329 به تصویب مجلس رسید... در اردیبهشت بالاخره با جریاناتی که در مجلس پیش آمد بعضی از نمایندگان اکثریت مجلس به تصور اینکه دکتر مصدق آدمی منفی است و هیچ وقت حاضر به قبول مسوولیت نیست با این تصور و توهم پیشنهاد کردند که حل این مساله و نخست وزیری را به دکتر مصدق واگذار کنیم و طراح این فکر حتی خود جمال امامی بود که دشمنی دیرین با مصدق و ملیون داشت. مصدق هم که برای فداکاری نسبت به این امر حاضر بود، از این فرصت استفاده کرد و گفت؛ من به این شرط قبول مسوولیت می کنم که قانون ملیشدن صنعت نفت قبلاً به تصویب برسد.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات صدای معاصر، سال 81، صص 115-113)
در گفته های آقای سنجابی دو نکته قابل تامل است؛ اول آنکه دکتر مصدق تا توافق همگان را در مورد ملیشدن صنعت نفت دریافت نکرده بود، نمیخواست به طور جدی پای در میدان گذارد. توافق شاه و توشیح طرح توسط وی برای نخست وزیر این دوران معنای خاصی دارد، به ویژه اینکه مصدق وی را همچون پدرش در این زمینه بیاراده میداند. نکته دوم آنکه جمال امامی که سردمدار طیف وابسته مجلس به حساب می آمد علیالقاعده مستقلاً چنین پیشنهادی را مطرح نمیسازد. با مرور فرازی از خاطرات دکتر مصدق می توان به این نکته پی برد؛ «یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا نخست وزیر به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود و هیچ تصور نمی کرد برای قبول کار حاضر شوم اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند.» (خاطرات دکتر مصدق - ص178)
بنابراین آقای جمال امامی فیالبداهه نخست وزیری مصدق را پیشنهاد نمیکند، و قبل از نخست وزیری حسین علا نیز این مساله عنوان شده بود. این بدان معنی است که نخست وزیری دکتر مصدق قبلاً در برخی محافل سیاسی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته بود. هدف از این سخن آن نیست که مصدق را به سبب ضعف، مورد توجه کانون های قدرت آن دوران بدانیم، بلکه برعکس وی دارای شخصیت مستقلی بود که می توانست در چارچوب تعیین شدهای عمل کند. کما اینکه در دوران قدرت گیری رضاخان نیز این خصوصیت مثبت مصدق موجب ارجاع ماموریتهای مهمی به وی شد؛ «روز بعد سردار سپه وزیر جنگ به خانه من آمد و اظهار کرد از مذاکرات شما با وزیر پست و تلگراف مسبوق شدم و من مخصوصاً برای این آمده ام که به شما بگویم اگر این ماموریت را قبول کنید در این ایالت هم قوای انتظامی تا آنجا که مربوط به انتظامات است در اختیار شما قرار خواهد گرفت و برای اینکه شما مطمئن شوید، مینویسم مادام که شما در راس آن ایالتید فرمانده لشکر خود را مطیع نظریات شما بداند و دستور شما را در اموری که مربوط به امنیت است اجرا کند...» (خاطرات دکتر مصدق - صص 145-143)
می توان به این نتیجه گیری نزدیک شد که دکتر مصدق از یک سو شخصیتی مستقل و ملی دارد که از اعتباری در جامعه برخوردار است و از سوی دیگر به دلیل اشرافزاده بودن و مرفه زندگیکردن، خود را حتی بر سر مسائلی که به آن اعتقاد دارد نیز به مخاطره نمیاندازد؛ لذا در چارچوبهای تعریف شدهای حرکت میکند. طبعاً مجموعهای از این خصوصیات، وی را برای حل برخی بحرانها، در نگاه کانونهای قدرت مفید جلوهگر ساخته است، اما اینکه دکتر مصدق بعد از پذیرش نخست وزیری در چه مسیری قرار گرفت که برای بیگانگان راهی جز اقدام به کودتا به منظور برکناری اش وجود نداشت، بحث دیگری است که ما متعرض آن نمی شویم.
* زمامداری مصدق
مصدق از همان ابتدای نخستوزیری علیه مصالح کشور ساز مخالف نواخت. او کابینهای بدنام و به عبارت صریحتر مضحک را معرفی نمود. بهتر است واقعیت را از زبان دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی و از یاران مصدق بشنویم: «…. در کابینه اول مصدق، خود او آشکارا به ما میگفت : آقا! ما باید از اینها برای پیشرفت کارمان استفاده کنیم. یک عدهای از افراد را که جزء مبارزین و مجاهدین آزادیخواهی و وطندوستی نبودند و حتی شهرت خوبی هم نداشتند یا مشکوک و متهم بودند به اینکه ممکن است ارتباطی با خارجیها داشته باشند [را] وارد کابینه کرد …..» (روحانیت و نهضت ملی شدن نفت ، انتشارات دارالفکر ، ص ۷۲٫)
نتیجه آن شد که مصدق در پی اعتراض آیت الله کاشانی به انتصاباتی چون سرلشگر وثوق، دکتر اخوی و نصرت الله امینی و... در دولت وی طی نامهای خواستار کنارهگیری آیتالله کاشانی از صحنه سیاست و آزاد گذاردن وی در امور دولتی شد. کنار گذاردن کاشانی از صحنه سیاست چیزی جز نهایت آمال و آرزوی دولتهای انگلستان و آمریکا نبود. همچنین مصدق در شرکت نفت، مرتضی قلی بیات (سهام السلطان) را به عنوان مدیر عامل و رضا فلاح را به عنوان مدیر پالایش، که هر دو به جاسوسی برای انگلستان شهرت داشتند، منصوب نمود. به همین جهت، حسین مکی و نمایندگان عضو هیئت مدیره شرکت نفت، در اعتراض به انتخاب این افراد استعفا دادند.
مرتضی قلیخان بیات
در ۲۵/۴/۱۳۳۱ که مصدق از شاه تقاضای گرفتن فرماندهی کل قوا و از مجلس تقاضای گرفتن «اختیارات تام» را میکند که با مخالفت هر دو مواجه میشود و طبق داستان همیشگی قهر کرده به خانه خود رفته و در را بروی همه میبندد! شاه با فرصت طلبی، قوام را بر سرکار آورد و فضای اختناق شدیدی بر کشور حاکم کرد که لبه تیز حملات آن متوجه مذهبیون مخصوصا آیتالله کاشانی شد.
رهبری مبارزه در این فضای اختناق تنها از یک نفر ساخته بود. اولین و قاطعترین عکسالعملها را آیتالله کاشانی بروز داد و مردم را به قیامی عاشورایی علیه حکومت فرا خواند و نتیجه آن، موجی بود که علیرغم بر جای گذاردن شهدای بسیار در ۳۰ ام تیر پیروز گشته و شاه را مجبور به بازگرداندن مصدق میکند. در اینجا نیز بار دیگر مصدق خود را مدیون آیتالله کاشانی میبیند. اما وی هم با آیتالله کاشانی و هم با نواب صفوی به بدترین نحو برخورد نمود و به آنان پشت کرد. مصدق در انتخاب کابینه و سایر مسئولین به بهترین نحو حق خویشاوندان خود را ادا نمود. خویشاوندانی که در میان آنها جاسوس مستقیم انگلیس نیز یافت میشد.
احمد متین دفتری
احمد متین دفتری داماد مصدق بود، «متین دفتری در حالی که مردم برای آزادی از استعمار انگلیس مبارزه میکردند، برای انگلیسیها جاسوسی میکرد» ( بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران ، همان ، ص ۱۸۹٫) اسناد جاسوسی وی در اسناد خانه سدان کشف شد. وقتی این اسناد نزد مصدق برده میشد تا علیه دفتری استفاده شود، «مصدق در حالی که غش میکرد، چنین گفت: آقا من جواب دخترم و نوهام فاطمه را چه بدهم؟ دست از سرم بردار و موضوع را فراموش کن.»!! (سالهای خاکستری ، علیاصغر حسینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص ۱۲۷٫)
آری اختلاف کاشانی و مصدق تنها بر سر اسلام نبود و انحرافات این چنینی مصدق بسیار فراتر اینها بود. وی با کجرویهای خود نه تنها آیتالله کاشانی بلکه بسیاری از یاران دیرینه خود چون مکی و حائری زاده را از دست داد. مصدق اصرار فراوانی به حضور متین دفتری به عنوان جاسوس انگلیس در جمع اعضای اعزامی به شورای امنیت داشت به این دلیل: «شما گرفتاریهای مرا نمیدانید. متین دفتری سوگلی خانم است و خانم دو پا را توی یک کفش کرده که او جزء هیأت باشد و اگر او را نبرم . خانم این چند تا شوید (مو) باقیمانده را میکند!» (سالهای بحران ، صولت قشقایی ، ص ۶۲٫)
و به حق از کوزه همان برون تراود که در اوست. اما در روزهای آخر نخستوزیری مصدق وضعیت تفاوت میکند. در روزهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه مصدق، وی دست به اقداماتی عجیب علیه خود میزند که به یکی از معماهای حل نشده تاریخ ایران تبدیل میگردد.
* اقدامات تعجب برانگیز
سرتیپ دفتری برادر داماد مصدق بود. وی رئیس شهربانی کل کشور رزمآرا بود که به تعقیب هواداران مصدق پرداخت. مصدق در اقدامی نامعقول وی را به ریاست گارد گمرک منصوب میکند. در کودتای ۲۵ مرداد ۳۲ او از عوامل کودتا علیه مصدق بود. این کودتا که سه روز قبل از کودتای اصلی انجام شد ناکام ماند. فرزند مصدق در این باره نوشته است: «سرتیپ دفتری در کودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد، با سرلشکر زاهدی و دیگر کودتاچیان ارتباط و همکاری داشت»( خاطرات دکتر کریم سنجابی، صدای معاصر ، ص ۱۸۶٫)
هنگامی که اسناد خیانت دفتری به مصدق ارائه میشود مصدق دفتری را به ریاست شهربانی کل کشور منصوب میکند. دفتری تنها یک روز فرصت میخواست تا در کودتایی آمریکایی مصدق را برکنار کند. کودتایی که آیتالله کاشانی یک روز قبل مصدق را از آن آگاه ساخت. اما مصدق که میتوانست مردم را در مقابله با کودتای آمریکایی بسیج کند حتی مردم را از این مساله با خبر نساخت….
* خودکشی دستهجمعی کابینه مصدق در غروب ۲۸ مرداد
افسران گارد محافظ دکتر مصدق پس از ۲۵ سال سکوت علیه تصمیم خلاف شرع مصدق افشاگری کردهاند. خودشکی دستهجمعی کابینه مصدق در غروب ۲۸ مرداد تیتر روزنامه اطلاعات در ۲۸ مرداد ماه سال ۵۷ بود. سروان داورپناه به عنوان یکی از محافظان مصدق در توضیح چگونگی این تصمیم میگوید: «دکتر مصدق و ۲۳ تن از وزیران و یارانش برای تسلیم نشدن به اراذل و فواحش تصمیم به خودکشی دستهجمعی گرفته بودند ولی به علت نبودن فشنگ کافی از این کار منصرف شدند. پس از اینکه کلیه راههای تسلیم و مقاومت و تغییر محل بررسی شد و به نتیجه نرسید، مرحوم نریمان پیشنهاد خودکشی دستهجمعی را کرد که همه قبول کردند ولی وقتی به سراغ اسلحه رفتیم دیدیم هیچ فشنگی نداریم به جز دو هفتتیر کوچک دکتر مصدق و نریمان که ۱۲ عدد فشنگ داشت، اسلحه گرمی نداشتیم و به این ترتیب پیشنهاد خودکشی دستهجمعی نریمان انجام نشد و نقشه تغییر محل اجرا شد.» (روزنامه اطلاعات روز یکشنبه ۲۸ مردادماه سال ۵۷)
* دلایل دخالت مصدق در کودتای ۲۸ مرداد
حمید سیف زاده ساکن کانادا که از نزدیکان و حامیان دکتر مظفر بقایی و آیتالله کاشانی بوده است. وی در کتاب”گواه تاریخ” به شرح حوادث ۲۸ مرداد پرداخته و صراحتاً ادعا کرده که کودتای ۲۸ مرداد کار خود مصدق بوده است: «قطعا عامل کودتای ۲۸ مرداد خود مصدق بود. مصدق از ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد خودش تمام مقاومتها را به نفع انگلیسیها از بین برد. مصدق به یک دیکتاتور تبدیل شده بود که از قانون اساسی تجاوز کرد و شدت عمل بسیاری به خرج داد. قبلاً مصدق میگفت دانشجویان باید در امور سیاسی دخالت کنند و در تظاهرات شرکت کنند اما بعدا بخشنامه صادر کرد که بر خلاف باورهای قبلیاش بود؛ مثلاً اعلام کرد که اگر کارمندان دولت در تظاهرات سیاسی دیده بشوند بازداشت شده و برای کار اجباری و انجام اعمال شاقه به وزارت کار معرفی شوند و این مطالب مغایر با آزادیهای اساسی و سیاسی ملت آزادیخواه ایران و شعارهای ملیگرایانه و دموکرات او بود. ….من معتقدم اگر ۲۸ مرداد یک کودتای واقعی بود، کسی که رهبر ملی بوده باید در خانه محبوس میشده و بماند، نه اینکه فرار کند!… مصدق همه برنامههای شخصیاش، استراحت و هواخوریاش در احمدآباد فراهم بود. حتی وقتی از ارنست پرون خواست که او را نجات دهد و ارنست پرون اینکار را کرد، رفت احمدآباد برای استراحت. در احمدآباد هم خودش خواست ژاندارمری از او محافظت کند…»
* چرا امام فرمودند مصدق مسلم نبود؟
همان گونه پیشتر اشاره شد وی از سیاستهای رضاخان حمایت مینمود. در حالیکه شاه، با ضرب و شتم -به زعم خود- برای بیدین کردن مردم حجاب را از سر زنان ایرانی میکشید و در حالی که شاه نوابها و مدرسها را ناجوانمردانه به شهادت میرساند وی رضاشاه را مردی مهربان و خادم مردم میخواند. «این جانب صلاح نمیدانم … بین شاه و ملت جدائی بیاندازیم، آن هم چنین پادشاه رئوف و مهربانی که نمیخواهد خود را از مردم جدا کند» در زمان حیات شهید مدرس (ره)، محمد مصدق و شهید مدرس (ره) دو جریان مقابل یکدیگر بودند. که نمونهای از آن ذکر شد. در آن مقطع آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی (ره) زبانهای گویای جریان مذهبی بودند.
علیرغم اینکه مصدق موفقیتهای خود را مدیون شهید نواب صفوی بود. اما با به قدرت رسیدن با بدترین وضع، نسبت به وی و فداییان اسلام رفتار نمود. آیتالله کاشانی نیز به خاطر مصالح اسلام و ایران در مقاطع مختلف از مصدق حمایتهای بسیار نمود که همانگونه که در بحث جریان ملی شدن صنعت نفت بدان خواهیم پرداخت، بدون آن حمایتها نه صنعت نفت ملی میشد و نه مصدق نخست وزیر. اما مصدق و جریان او سرسختانه مقابل آیتالله کاشانی ایستاد. البته مشکل مصدق شخص آیتالله کاشانی نبود.
در این مساله بهترین کلام را بنیانگذار انقلاب اسلامی، حضرت امامخمینی (ره) فرمودند: «اولش هم وقتی مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و [با آنها] صحبت کرد. اینها این کار را کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند. این در زمان آن [مصدق] بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم آیتالله توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست. این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد».( صحیفه نور ج ۱۵ صفحه ۱۵: ۲۵/۳/۶۰)
موضوعاتی چون بیقیدی نسبت به مصادیق مختلف احکام، کشف حجاب اختیاری از خانواده، سرقت متکای پر از اسکناس از زیر سر مظفرالدین شاه و … در کتب و اسناد مختلف ذکر شده است و عکس بوسیدن دست ثریای بیست ساله توسط وی از مشهورترین عکسهای مصدق به شمار میرود.
بازتاب عدم تقید دکتر مصدق به اسلام در عرصه رفتارهای سیاسی وی تنها به مقابله با جریان مذهبی محدود نمیشود. بلکه این ویژگی مصدق چون با بیاعتنایی وی به مصالح ایران همراه شده بود باعث شد که ضربات بسیاری از جانب مصدق به ایران و حتی نهضتی که خود او از جمله رهبران آن به شمار میرفت وارد شود. ضرباتی که امام خمینی (ره) از آن به عنوان سیلی یاد میکنند: «ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم، من نمیخواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آن کسی که این همه از آن تعریف میکنند چه سیلی به ما زد آن آدم.» (صحیفه نور جلد ۱۲ ص ۲۵۶٫)
* مصدق؛ مخالف و ناآگاه نسبت به موازین شریعت
وقتی امام بزرگوار درباره مصدق فرمودند «او هم مسلم نبود» عدهای از افراد (عموماً روشنفکران و روشنفکرزدگان) این حرف را درست نشمردند و به انحای مختلف سعی در رد آن نمودند. (روزنامه کیهان، ۳۱/۵/۱۳۷۹) اما با رجوع به اسناد معلوم میشد سخن امام صحیح بوده است. در این باره ذکر چند خاطره خالی از لطف نیست:
خاطره اول: به عنوان نمونه، خطیب شهیر، حجت الاسلام فلسفی خاطراتی در اینباره نقل نموده که مبیّن همین موضوع است: «بعد از اینکه مصدق نخست وزیر شد، در همان سال اول نخستوزیری، دو بار با وقت قبلی به ملاقات او رفتم. بار اول روزی بود که من [به همراه چند تن از علما] … به منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ -فلسطین کنونی- رفتیم. او روی تخت خواب دراز کشیده و زیر پتو بود و ما هم روی صندلی نشسته بودیم. مصدق با تعجب گفت: «شما هر روز برای نماز به مسجد میروید؟» گویی آن طور که باید و شاید، چندان از کم و کیف برگزاری نماز جماعت در مساجد کشور وقوف و آگاهی نداشت، زیرا این جمله پرسشی را دکتر مصدق به صورت جدّی در حضور خود من گفت.
خاطره دوم: عجیب تر از این استعجاب، قضیهای است که در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که بهاییها در شهرستانها مسالهساز شده بودند و قدرتنمایی میکردند. به امر حضرت آیتالله العظمی آقای بروجردی وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روی تخت خواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند؛ لذا مرتباً نامههایی از آنان [یعنی از مردم مسلمان] به عنوان شکایت به آیتالله بروجردی می رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید.»
دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخر آمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید. گفت: «آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند! این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود زیرا اگر سؤال میکرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست، برای او توضیح میدادم. اما با آن خنده تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیتالله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیّر پیام وی را استماع کرد.» ( خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات ۱۳۷ تا ۱۳۹.)
همچنین در زمانی که دکتر مصدق در آمریکا به سر میبرد، نمایندگان محفل ملی بهائیان آمریکا به ملاقات او میروند و از او برای دادخواهی و آزادی بهائیان بیگناه استمداد میجویند. از این ملاقات گزارشی تهیه شده که در کتاب مصدق و بهائیان نوشته فرشته تیفوری در صفحات ۳۵ تا ۳۹ شرح آن آورده شده است. فرشته تیفوری مینویسد: «برمبنای گزارش بهائیان آمریکا، ملاقات رسمی نخست وزیر ایران دکتر محمد مصدق در فضایی بسیار دوستانه انجام گرفته است. دکتر مصدق به درستی میداند که ستمهای! وارده بر بهائیان به دوران نخست وزیری او مربوط نمیشود و امیدوار است، در آینده این ستم و آزار تکرار نشود و به بهائیان قول میدهد، تا آنجا که بتواند، از کمک به آنها دریغ ننماید و از هر فرصتی برای اجرای عدالت استفاده نماید.»
خاطره سوم: آیتالله کاشانی اصرار داشتند که تولید و فروش مشروبات الکلی که با موازین شرعی مخالف است در ایران متوقف شود اما مصدق در جواب استدلال میکرد که سالیانه مبلغ قابل توجهی از طریق مالیات بر مشروبات الکلی عاید خزانه خالی دولت میشود. بدیهی است چنین خط مشی و تفکری به هیچ وجه نمیتواند مورد قبول اسلام باشد؛ اگر دولت مصدق مکتبی و اسلامی بود نباید کم پول و بیکاری مردم را بهانه آزادی مسکرات قرار دهد. از سوی دیگر حرکت مکتبی هرگز اجازه نمیدهد تا کارخانههای شراب سازی و شراب فروشی در کشور اسلامی دایر شود. (بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران ، همان ، ص 222)